پاسی از شب گذشته بود به شاپور دوم ساسانی ، پادشاه ایران زمین گفتند سه مرد کهن سال از جزیره لاوان به دادخواهی آمده اند .پس از اجازه فرمانروا ، آنها گفتند : اکنون سالهاست تازیان هر از گاهی به جزیره ما یورش آورده و مروارید های صیادان را به یغما می برند ، و اما اینبار علاوه بر مروارید یکی از دختران جزیره را نیز دزده اند که این موجب شده مادر آن دختر بر بستر مرگ باشد و پدرش هم از پی دزدان به دریا رفته و هفته هاست از او هم خبری نیست .می گویند شاپور برافروخت و رو به سرداران کشور نموده و گفت تا جزایر ایران امن نشده کسی حق استراحت ندارد . همان شب شاپور و لشکریان بر اسب رزم نشسته و به سوی جنوب ایران تاختند . آنها جنوب خلیج فارس را که پس از دودمان اشکانیان رها شده بود را بار دیگر به ایران افزودند و دزدان تبهکار را به زنجیر عدالت کشیده و به ایران آوردند .به گفته ارد بزرگ اندیشمند ایرانی : فرمانروایی که نتواند جلوی بیداد بزهکاران و چپاولگران را بگیرد شایستگی گرداندن کشور را ندارد .گفته می شود پس از پاکسازی جنوب ، پادشاه ایران به جزیره لاوان رفت و از آن زن رنجور که همسر و دختر خویش را از دست داده بود دلجوی نموده و پوزش خواست . + نوشته شده در شنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 20:0 توسط گروه تاریخ ابهر | بخوانید, ...ادامه مطلب
تاریخ - حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد (بسیار خواندنی)<-BlogAndPostTitle-> حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد (بسیار خواندنی) آوردهاند كه شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او....شیخ احوال بهلول را پرسید.گفتند او مردی دیوانه است.گفت او را طلب كنید كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرایی یافتند.شیخ پیش او رفت و سلام كرد.بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه كسی هستی؟ عرض كرد منم شیخ جنید بغدادی.فرمود تویی شیخ بغداد كه مردم را ارشاد میكنی؟ عرض كرد آری..بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟عرض كرد اول «بسمالله» میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه ,حکایت,بهلول,شیخ,جنید,بغداد,بسیار,خواندنی ...ادامه مطلب